responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 1  صفحه : 364
آل ادريس
جلد: 1
     
شماره مقاله:364

آلِ اِدْریس، سلسله‌ای شیعی مذهب، منسوب به ادریس‌بن‌عبدالله نوادة حسن‌بن‌علی(ع) که از 172 تا 375ق/789 تا 985 در مغرب اقصی (مراکش و بخشی از الجزایر) حکومت داشتند.
زمینة تاریخی: یکی از ویژگیهای سیاسی خلافت عباسی، سرکوب علویانی بود که خلافت اسلامی را حق خود می‌دانستند و گاه گاه به علت نابسامانیهای سیاسی یا تنگناهایی که خلفا برای آنان پدید می‌آوردند، سر به شورش بر می‌داشتند. اگرچه جنبشهای علویان، بیشتر به عنوان پدیده‌های سیاسی معرفی شده است، ولی از انگیزه‌های اقتصادی آن هم به کلی نمی‌توان چشم پوشید. ابن‌واضح یعقوبی، مورخ شیعی مذهب اشاره می‌کند (2/404، 405) که هادی عباسی چون به خلافت نشست، بر علویان سخت گرفت و فرمان تعقیب و آزار آنان را صادر کرد و مقرریها و عطایایی را که مهدی خلیفه برای آنان برقرار ساخته بود، قطع کرد. چون پیگرد علویان شدن یافت، جمعی از آنان در مدینه به گِرد حسین‌بن‌علی‌بن‌حسن مثلث، علویِ شجاع و سخاوتمند، فراهم آمدند و با او بیعت کردند و بدین‌سان مقدمات قیام وی بر ضد خلیفه آماده شد (169ق/785م)، امّا او نیز چون اسلاف خویش کاری از پیش نبرد و پس از مراسم حج، در «فَخّ» میان مکه و مدینه در پیکاری شکست خورد و کشته شد. یکی از علویانِ مشهوری که از این پیکار جان به در برد، ادریس‌بن‌عبدالله نام داشت که سرانجام به مغرب رفت و در آنجا دواتی بنیاد گذارد که 2 قرن دوام یافت. فرمانروایان آل ادریس به 2 طبقه تقسیم می‌شوند. طبقة نخست از ادریس اول تا پایان دولت یحیی چهارم به استقلال فرمان راندند و طبقة دوم از حسن حَجّام تا پایان دولت حسن‌بن‌قاسم، زیر نفوذ فاطمیان و امویان اندلس به حیات خود ادامه دادند.
بخش یکم ـ فرمانروایان
1. ادریس عبدالله‌بن‌حسن‌بن‌حسن‌بن‌علی(ع)، (حکومت: 172-175ق/788-791م) معروف به ادریس اکبر (ابن‌خلدون، مقدمه، 24). وی پس از واقعة فخ به مصر گریخت. عامل برید شیعی مذهب آن دیار (طبری، 8/198)، موسوم به واضح (نیای یعقوبی، جغرافی دان و مورخ مشهور)، مولی صالح‌بن‌منصور، و معروف به مسکین (بلاذری، 3/173) ادریس را پناه داد و سپس به مغرب فرستاد (170ق/786م) و خود جان بر سر این کار نهاد. ادریس در سرزمین طنجه و در شهر وَلیله، و به روایتی در تاهِرْت اقامت گزید (طبری، 8/200؛ ابن‌تغری بردی، 2/59) و قبایل آن سامان را به فرمان خود خواند. در 172ق/788م به نزد اسحاق‌بن‌محمدبن‌عبدالحمید، پیشوای بربرها، رفت و او همراه قبیله‌اش به اطاعت ادریس درآمد (ابن‌خلدون، 4/13؛ ابن‌عذاری، 1/218) و به یاری او بر قبایل قند لاوه، پهلوانه، مدیونه و مازار که برخی از انها مجوسی یا یهودی یا مسیحی بودند، حمله برد. ادریس تامَسْتاو شالِه و تادَلَه را تسخیر کرد و آن قبایل به اسلام گردن نهادند. وی در 173ق/789م به تِلِمْسان تاخت و آنجا را از نفوذ بنب‌یَعْرُب خارج ساخت و امیر آن دیار را فرمانبر خود کرد (ابن‌خلدون، 4/24، 25) و نیرویی بسیار یافت و با لقب امام (همو، مقدمه، 228) به فرمانروایی پرداخت و موجب وحشت عباسیان شد. برادرِ او سلیمان نیز در تلمسان و اطراف آن مستقر شد (ذهبی، 1/197). ادریس همچنین امارتِ بخشی از متصرفات خود را به برادرزاده اش، محمد داد (ابن‌عماد، 1/339). چون هارون‌الرشید به خلافت نشست، کوشید تا سپاهی برای سرکوبی ادریس به مغرب فرستد. اما به صلاحدید یحیی برمکی، به جای جنگ رویاروی، دست به نیرنگ زد و سلیمان‌بن‌حُزَیْر معروف به شَمّاخ یمانی را به کمک ابراهیم‌بن‌اغلب، عامل خود در افریقیه (طبری، 8/198، 199) به نزد ادریس فرستاد. شماخ که خود را پزشکی شیعی نمایانده بود، به زودی نزد ادریس تقرب یافت و در فرصت مناسب به عنوان علاج دندان درد او، مسواک زهرآلود به ادریس داد و گریخت. ادریس اندکی بعد در اثر آن زهر درگذشت (ابن‌اثیر، 6/91، 93، بلاذری، 3/173). مرکز حکومت ادریس، چنانکه از سکه‌های باقی‌مانده از دوران وی برمی‌آید، شهر وَلیله یا تَدْغه بوده است.
در باب خروج ادریس از عراق و مرگ او روایات مختلف است. مقدسی (البدء والتاریخ، 6/86)، ورود او را به مغرب پس از قیام و قتل ابراهیم‌بن‌عبدالله علوی و در جای دیگر پس از گریز از واقعة فخ می‌داند و اشاره می‌کند که ادریس پس از خروج از عراق وارد مغرب شد (همو، 6/99، 100). بعضی گفته‌اند که پس از قتل محمد نفس زکیه در روزگار منصور عباسی به مغرب گریخت (مسعودی، 3/296؛ بناکتی، 139) و منصور کس فرستاد تا او را با زهر کشتند.
2. ادریس‌بن‌ادریس: (حکومت: 192-213ق/808-828). او را ادریس اصغر نیز گفته‌اند (ابن‌خلدون، مقدمه، 24). به هنگام مرگ پدر در شکم مادرش کَنْزه بود. چون متولد شد او را ادریس نام نهادند. در آغاز راشد، غلام ادریس اول (نیابت: 175-186ق/791-802م) که با دسیسة ابن‌اغلب کشته شد و سپس ابوخالدبن‌یزیدبن‌الیاس عبدی (نیابت: 186-192ق/802-808م) کار ملک را به سامان رساندند تا ادریس به سن بلوغ رسید و خود رشتة کارها را در دست گرفت (ابوالفداء، 2/11، 13) و قبایل بزرگ با او بیعت کردند و دولتش استوار شد. وی که مؤسس واقعی دولت آل ادریس به شمار می‌رود، چنان نفوذی در مغرب یافت که آن دیار را سرزمین ادریس‌بن‌ادریس نامیدند (مسعودی، 3/296). در این روزگار اغلبیان که خاصه برای مقابله با آل ادریس از سوی عباسیان پای گرفته بودند می‌کوشیدند تا دولت آنان را براندازند (اصطخری، 47). اما هواداری قبایل بزرگ مغرب چون اروبه و زناته و زراعه و مکناسه از ادریس، مانع از تهاجم آشکار اغلبیان و حتی عباسیان به وی بود. یحیی برمکی هم که هارون را از حملة مستقیم به ادریس بازداشت، احتمالاً متوجه این معنی شده بود و نیز به همین جهت بود که ابراهیم‌بن‌اغلب، وقتی خواست بر او بتازد، یارانش مانع شدند. سرانجام قدرت روزافزون ادریس موجب گشت که اغلبیان از مقابله با آنها به کلی ناامید شوند و در پاسخ خلفا دفع‌الوقت کنند و بهانه آورند (ابن‌خلدون، 4/27).
ادریس اندکی پس از استقرار بر تخت، شهر فاس را بنیاد گذارد (مقری، 1/482). سپس به جهاد با قبایل غیرمسلمان مغرب شتافت (ابن‌عذاری، 1/218). در 197ق/813م بر مصامده تاخت و سرزمین آنان را گشود و سپس خوارج تلمسان را که از دیرباز در آن سرزمین نفوذی یافته بودند، سرکوب و نفوذ عباسیان را قطع کرد. ادریس‌بن‌ادریس پس از 21 سال حکومت در 213ق/828م و به روایتی 214ق/829م (ابن‌اثیر، 6/415) درگذشت. از اشارت ابن‌خلدون (مقدمه، 23) برمی‌آید که در صحت انتساب ادریس دوم به ادریس‌بن‌عبدالله تردیدی بوده است. ظاهراً دشمنان آل ادریس یعنی عباسیان و اغلبیان این تردید را برمی‌انگیخته‌اند و او را فرزند راشد علام ادریس اول می‌دانسته‌اند.
3. محمدبن‌ادریس‌بن‌ادریس: (حکومت: 213-221ق/828-836م). از ادریس دوم 12 پسر برجای ماند، محمد، بزرگ‌ترین فرزند او پس از پدر با لقب‌المنتظر و امام (ابوالفداء، 2/70) بر تخت نشست و به پیشنهاد مادر بزرگش کنزه، قلمرو خود را میان برادرانش تقسیم کرد و خود در فارس مقام گرفت. این کار موجب نابسامانیهای سیاسی و آغاز جنگهای داخلی شد، چه اندکی بعد برادرش عیسی بر او شورید و دعوی استقلال کرد. محمد از برادر دیگرش قاسم خواست تا به مقابلة عیسی رود و چون او نپذیرفت، برادر دیگرش عمر را برانگیخت تا بر عیسی بتازد. وی لشکر عیسی را درهم شکست و قاسم را نیز سرکوب کرد و طنجه را به قلمرو خود افزود (ابن‌خلدون، 4/28). عمر که نیای سلسله بنب‌حمود است، چندی بعد درگذشت و محمد قلمرو او را به پسر وی علی‌داد، اما خود او نیز پس از برادر چندان نماند و در ربیع‌الثانی 221ق/مارس 836م پس از 8 سال حکومت در فاس درگذشت.
5. یحیی‌بن‌محمدبن‌ادریس: (حکومت: 234-249ق/849-863م). او که به وصیتِ برادر، رشتة کارها را در دست گرفت. مردی نیک سیرت بود و دولت آل ادریس را شکوهی بخشید. تختگاه او، فاس، چنان رونق یافت که مردم از اندلس و افریقیه به آن دیار مهاجرت می‌کردند و از این‌رو این شهر بسیار وسعت یافت. یحیی در 249ق/863م پس از 15 سال حکومت درگذشت.
6. یحیی‌بن‌یحیی‌بن‌محمد: (حکومت: 249-252ق/863-866م). او به وصیت پدر بر تخت نشست و چون مردی بدنهاد و اهل ملاهی بود و به کار کشورداری نمی‌پرداخت، قلمروش به سرعت میان عموها و داییهایش تقسیم شد. خانوادة عمر قلمرو سابق خود را نگه داشت، ولی داوود متصرفاتش را وسعت داد و شرق فاس را گرفت. خانواده قاسم نیز بخش غربی فاس را اشغال و حسین و یحیی، منطقه‌ای از جنوب فاس تا کوههای اطلس را متصرف شدند (ابن‌عذاری، 1/119، 120). از این‌روی، مردم از یحیی روی گردان شدند و به رهبری عبدالرحمن‌بن‌ابی سهل جذمی سر به شورش برداشتند. یحیی به عشدْوَه‌الاندلسیین گریخت. و در همانجا درگذشت. پس از او حکومت از خانوادة محمد به خانوادة عمربن‌ادریس منتقل شد.
7. علی‌بن‌عمربن‌ادریس: (حکومت: 252ق/866م- ؟). وی امیر غُماره بود و آنگاه که عبدالرّحمن جذمی، مرد قدرتمند فاس از ناخشنودی مردم سود برد و بر آن شد که خود به حکومت بنشیند، همسر یحیی که دختر علی‌بن‌عمر بود (قس: ابن‌عذاری، 1/219 که او را دختر یحیی و همسر علی‌می‌داند)، پدرش را یاری داد تا حکومت مرکزی را در دست گیرد. مردم فاس نیز علی ‌را فراخواندند و وی بر تخت نشست. عبدالرزاق صفری خارجی در مدیونه بر او شورید. پس از چند پیکار که میان علی‌و عبدالرزاق روی داد، سرانجام علی‌ شکست خورد و به ناچار به میان قبیله اروبه رفت و عبدالرزاق بر عَدْوَه‌الاندلسیین چیره شد. از فرجام کار علی‌ پس از آن اطلاعی در دست نیست.
8. یحیی‌بن‌قاسم‌بن‌ادریس: (حکومت: ؟ ـ 292ق/905م). پس از چیرگی عبدالرزاق بر عدوه‌الااندلسین، مردم عَدْوَه‌القَرویین از اطاعت او سربر تافتند و یحیی سوم معروف به المِقْدام یا الصَرّام (ابن‌خلدون، 4/30) را به حکومت برداشتند. یحیی بر عبدالرزاق تاخت و او را درهم شکست و در فاس استقرار یافت. به این ترتیب حکومت از خانوادة عمر به خانوادة قاسم انتقال پیدا کرد. یحیی مدت درازی حکومت کرد و سرانجام در 292ق/905م به دست ربیع‌بن‌سلیمان (ابن‌خلدون، 4/31)، فرمانده ارتش یحیی‌بن‌ادریس‌بن‌عمر کشته شد.
9. یحیی‌بن‌ادریس‌بن‌عمر: (حکومت: 292-307ق/905-919). او یکی از بزرگترین و نیرومندترین فرمانروایان آل ادریس، و مردی فقیه و حدیث‌دان بود که چندی با قدرت تمام حکومت کرد. با اینهمه، روزگار او آغاز ضعف دولت آل ادریس است، چه فاطمیان که به تدریج نیرو می‌یافتند، پس از استیلا بر اسکندریه به خطرناکترین دشمن آل ادریس مبدل گشتند و در قلمرو آنان طمع بستند (ابن‌خلدون، 4/31). ظاهراً یکی از علتهای حملة فاطمیان بر مغرب آن بود که پاره‌ای از ادریسیان علوی، با فرمانروایان اموی اندلس دوستی داشتند. جنگهایی که در میانه رخ داد مایة ضعف دولت مرکزی و مقدمة فروپاشی آن شد. در سال 305ق/917م عبیدالله فاطمی، امیر تاهِرْتْ موسوم به مصاله‌بن‌حبوس را بر ضد یحیی تحریک کرد و او بر فرمانروای ادریسی تاخت. یحیی شکست خورد و به فاس بازگشت و مقرر شد که مالی به نزد مصاله فرستد و به تابعیت عبیدالله گردن نهد و نیز مجبور شد که دیگر مناطق فرمانروایی خود را به موسی‌بن‌ابی‌العافیه امیر مکناسه و پسرعموی مصاله واگذارد (307ق/919م). از اشارات ابن‌خلدون (4/32) برمی‌آید که یحیی در همان اوقات، به سود پسرش طلحه از حکومت فاس هم کناره گیری کرد، زیرا وقتی مصاله دومین‌بار در 309ق/921م لشکر به مغرب برد، به تحریک موسی، طلحه‌بن‌یحیی را گرفت و پس از مصادرة اموال، خود او را به اصیلا و ریف تبعید کرد و ریحان‌الکُتامی را امارت فاس داد (قس: ابن‌عذاری، 1/220). یحیی خواست به افریقیه رود ولی موسی او را دستگیر کرد و به زندان افکند (311ق/923م). وی مدتی در زندان ماند و سپس آزاد شد و به مهدیه رفت و در همانجا درگذشت (331ق/943م). ابوالفداء (2/70) یحیی چهارم را با یحیی اول اشتباه کرده است و او را آخرین امام آل ادریس در مغرب دانسته است. از این پس دومین طبقة فرمانروایان آل ادریس آغاز می‌شود که همراه با برخی از اعضای خاندان، به گونه‌ای پراکنده از تَمْدوله در جنوب تا سرزمین بربرهای غُماره در ردیف (باسورث، 45، 46) و یک چند در فاس حکومت داشتند. ولی دربارة آنها آگاهی چندانی در دست نیست و آنچه هست متناقض و پراکنده است.
10. حسن‌بن‌محمدبن‌قاسم‌بن‌ادریس (حکومت: 313-315ق/925-927م). او ملقب به حَجّام بود. حدود 2 سال پس از بازداشت یحیی، بر موسی‌بن‌ابی‌العافیه شورید و پس از چیرگی بر ریحان‌الکتامی، در فاس استقرار یافت. سپس برای بسط قلمرو خود بر موسی تاخت و پس از چند پیکار سخت، شکست خورد و به فاس بازگشت (ابن‌خلدون، 4/32). در آنجا حامِدبن‌حشمْدان‌اللوزی با او حیله کرد و دستگیرش ساخت. سپس موسی را به فاس خواند، ولی حسن را تسلیم او نکرد. چنین می‌نماید که مقدمات فرار او را نیز مهیا ساخت. حسن هنگام فرار، در اثر سقوط از دیوار زخمی شد و همان شب درگذشت. به روایتی دیگر او را زهر خوراندند (ابن‌عذاری، 1/221). ابوالفداء (2/70) پایان حکومت حسن را انقراض قطعی این سلسله می‌داند، با اینهمه اشاره می‌کند اشاره می‌کند که پس از 340ق/951م، ادریس از فرزندان قاسم قیام کرد و دولتی نهاد که به دست عبدالملک‌بن‌منصوربن‌ابی عامر اموی منقرض شد.
موسی‌بن‌ابی‌العافیه که در أن وقت می‌کوشید بر سراسر قلمرو آل ادریس چیره شود، خانوادة محمدبن‌قاسم را تا آخرین نقطة قلمروشان در ریف تعقیب کرد و آنان، بزرگ خود ابراهیم‌بن‌محمدبن‌قاسم، برادر حسن را به پیشوایی برگزیدند (ابن‌خلدون، 4/33) و در حُجْرُالنَّسْر که همو بنا کرده بود، مأوی گرفتند (317ق/929م). در این هنگام خانوادة عمربن‌ادریس در غماره نزدیک تیجنساس، سَبْته و طَنْجه سکنی داشتند. موسی که در پی تحقّق بخشیدن به هدف خود، به تحریک عبدالرّحمن سوم اموی پس از تسخیر ملیله (314ق/926م) عزم سبته کرده بود، از زیر بار نفوذ فاطمیان شانه خالی کرد. خلیفة فاطمی ابتدا حُمیدین یَصال را به مغرب فرستاد و او پسر موسی را از فاس گریزاند و آنجا را گرفت. ادریسیان از موقعیت سود برده و بر فرمانده سپاه موسی، موسوم به ابوقمع حمله بردند و او را کشتند. اما موسی پس از خروج ارتش فاطمی، باز به اطاعت امویان اندلس درآمد. خلیفه این‌بار میسور خصی را روانه ساخت و او موسی را گریزاند و ادریسیان او را تعقیب کردند و کشتند.
11. قاسم‌بن‌محمدبن‌قاسم: (حکومت: 326-337ق/938-948م) معروف به قاسم کنون یا گنون. پس از قتل موسی‌بن‌ابی‌العافیه، ادریسیان نیرویی تازه یافتند و به سرکردگی قاسم گنون که پس از مرگ برادرش ابراهیم پیشوایی یافته بود، مناطقی را در مغرب متصرف متصرف شدند. قاسم، حجرالنسر را مقر خود ساخت و تا 337ق/948م زیر نفوذ فاطمیان فرمان راند.
12. ابوالعیش احمدبن‌قاسم گنون (حکومت: 337-343ق/948-954م). او پس از پدر بر تخت نشست و با اطاعت از امویان، دولتی در ریف تشکیل داد، اما به درخواست عبدالرحمن اموی که طنجه را طلب کرده بود، اعتنا نکرد. از این‌رو عبدالرّحمن وی را در محاصره گرفت و ابوالعیش به ناچار شهر را تسلیم کرد. چندی بعد نیز در رکاب عبدالرّحمن، عازم جنگ با دشمنان وی شد.
13. حسن‌بن‌قاسم گنون حکومت: 343-363ق/954-974م، نیز 375-985م). ابوالعیش پیش از آنکه با عبدالرحمن رهسپار اندلس شود، قلمرو خود را که در آن وقت بسیار محدود شده بود، به برادرش حسن واگذاشت. فاطمیان که از نفوذ عبدالرحمن به هراس افتاده بودند، جوهر را به مغرب فرستادند و حسن به ناچار به اطاعت فاطمیان درآمد، اما در 363ق/974م که امویان به قلمرو او حمله بردند، حسن تسلیم شد و او را به قُرطبه (کوردوبا) بردند و دیگر ادریسیان را نیز راندند. حسن چند سال بعد به مصر رفت و با حمایت نظامی فاطمیان، عزم تسخیر قلمرو سابق خود کرد، اما از سپاه اموی شکست خورد و دوباره به قرطبه تبعید شد و در راه به قتل رسید و دولت آل ادریس به کلی برافتاد. بعدها شاخه‌ای از اختلاف عمربن‌ادریس، دولتی در مالَقَة (مالاگا) اندلس به نام بنب‌حمود تأسیس کرد (مقری، 1/214، 430). امروزه در مراکش بسیاری از «شُرَفا» از بازماندگان ادریسیان هستند.
بخش دوم ـ جامعه و فرهنگ
تأسیس دولت آل ادریس در منطقه‌ای میان قلمرو دو خلافت شرق و غرب اسلام یعنی عباسیان بغداد و امویان اندلس که در حال اوج‌گیری به سوی قدرت و شکوه خود بودند، در تاریخ اسلام از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. ادریسیان از همان آغاز که پای به مغرب نهادند، از سوی قبایل بزرگ بربر قبول عام یافتند و به رغم نفوذی که خوارج از سالیان پیش در میان برخی قبایل مغرب یافته بودند، توانستند نخستین دولت شیعی مذهب را که مستقیماً به علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) نسب می‌برد پایه‌گذاری کنند. ادریس که اهمیت قبایل بربر و نظام قبیله‌ای حاکم بر منطقه را به خوبی دریافته بود، برای دست یافتن به فرمانروایی و چیرگی بر سرزمینهای مغرب (ابن‌خلدون، مقدمه، 296)، نه با نیروی نظامی که البته در آغاز کار فاقد آن بود، بلکه با نشر دعوت خود در میان بربرها (نکـ خطبه‌ای که ادریس برای دعوت بربرها خواند: امین، 4/3-4) و خاصه ملاقات با اسحاق پیشوای آنان و بهره‌گیری از شرایط سیاسی ناشی از نظام قبیله‌ای که در توفیق او نقش مهمی داشت، توانست بربرها را به اطاعت خود درآورد، ولی ابن‌خلدون دربارة علل گردن نهادن بربرها به فرمانروائی بنب‌ادریس چنین می‌نویسد: بربرها یکی به علت اعتراف به عصبیت آنان و دیگر به سبب اطمینان از اینکه سپاهیان و نگهبانانی از دولت وجود ندارند که با آنان به نبرد برخیزند، دعوت ادریسیان را پذیرفتند و از آنان حمایت کردند (ص 296). درواقع پس از فتوحات اسلام، فرزندان ادریس نخستین کسانی بودند که توانستند در میان قبایلِ پراکندة مغرب که هنوز اسلام در میان تعدادی از آنها نفوذی نیافته بود، به دنبال نشر فرهنگ اسلامی، وحدتی سیاسی پدید آورند. اگرچه این وحدت با دسیسه‌های روزافزون عباسیان و طمع بستن امویان اندلس در مغرب و نیز با کوشش و اشتیاقی که قدرت نوخاستة فاطمیان برای تصرف مغرب داشت، چندان دوامی نیافت، ولی از دستاوردهای سیاسی و فرهنگی و جغرافیایی آن در طی قرون بعدی نمی‌توان چشم پوشید.
انقراض سلسلة آل ادریس را، برخلاف بسیاری از خاندانهای حکومتی، باید بیشتر در یورشهای درازمدت قدرتهای بزرگ اطراف جست‌و‌جو کرد نه ناخشنودی مردم. این معنی را یاری مغربیان به واپسین افراد خاندان ادریس تأیید می‌کند. ادریسیان به رغم انقراض دولتشان، اعتبار خود را از دست ندادند، چنان که ابن‌خلدون چند قرن پس از انقراض آنان می‌گوید، مردم هنوز از ادریسیان به نیکی یاد می‌کنند و بازماندگان آنها هنوز در فاس اقامت دارند (مقدمه، 26).
روزگار آل ادریس که حدود 2 قرن بر بخش وسیعی از سرزمین مغرب فرمان راندند، از دیدگاه تحولات اقتصادی هم حایز اهمیت است. در این دوران، شهرهای آبادی چون فاس، الحُجْر باباقلام و مَسیلَه ساخته شد و مردمی ثروتمند در آنجا پدید آمدند (ادریسی، 85، 86، 170). شهر فاس که به عقیدة برخی به جای شهر ولوبیلیس ساخته شد (باسورث، 46)، به زودی به یکی از بزرگترین و معتبرترین شهرهای مغرب و بلکه جهان اسلام مبدل گشت و در تاریخ سیاسی این سرزمین نقش عمده‌ای ایفا کرد.
در باب رونق اقتصادی قلمرو ادریسیان همین اشارت کافی است که تنها در اطراف رود فاس 000‘3 آسیاب مشغول به کار بود (این رسته، 358). مقدسی نیز که فقط چند سال پس از ادریسیان مغرب را دیده است، اشاره می‌کند که سرزمین مغرب خوش منظر و بزرگ و ثروتمند است با مرزهای محکم و باروهای بسیار و باغهای دلگشا. شهرهایش در میان زیتونستانها فرو رفته و دارای درختان انجیر و انگور فراوان است (1/310). نیز ابن‌خردادبه در المسالک‌و‌الممالک (تألیف شده در حدود 232ق/847م) از خلیجی در ساحل مدیترانه یاد می‌کند که ظاهراً در آن روزگار خلیج ادریس نامیده می‌شده است (ص 231). همو از شهری به نام معتزله نام می‌برد که به فاصلة 24 روز از تاهِرْتْ واقع بوده و یکی از ادریسیان «عادل با سیرتی پسندیده» بر آن فرمان می‌رانده است (همان، 266). شاید نام این شهر با اصول عقاید ادریسیان که به قول مقدسی، بیشتر همگام معتزلیان و پیرو مذهب اسماعیلی بودند (احسن‌التقاسیم، 1/341)، بی‌ارتباط نباشد. معتزلی بودن ادریسیان را مذهب اعتزالی اسحاق رئیس بربرها (امین، 4/8) ـ که دعوت ادریس را پذیرفت ـ و نیز نفوذ این مذهب در میان مغربیان تأیید می‌کند.
با همة آبادانی و رفاه اقتصادی که جغرافی‌دانان و مورخان در باب مغرب یاد کرده‌اند، این سرزمین در فاصلة میان وفات یحیی اول تا قتل یحیی سوم، به سبب قحطی و بیماری و زمین‌لرزة هولناکی که رخ داد و خرابیهای بسیار به بار آورد، دچار نابسامانیهای اقتصادی فراوان شد و تنها فرمانروایی نیرومند چون یحیی چهارم بود که توانست این خرابیها را ترمیم کند.
در باب اوضاع فرهنگی مغرب در روزگار ادریسیان، آگاهی چندانی در دست نیست، جز انکه چند تن از فرمانروایان این سلسله، خود ازجملة دانشمندان و دانش‌پروران به شمار می‌رفتند. غیر از یحیی چهارم که مردی دانشمند بود، ابوالعیش نیز فرمانروایی فقیه و تاریخ دان و آگاه به انساب عرب و بربر بود و شاید از همین روی «فاضل» لقب داشت. یکی از مشهورترین جغرافی دانان اسلامی، ابوعبدالله ادریسی (د 560ق/1165م)، صاحب کتاب نزهه‌المشتاق‌فی‌اختراق‌الآفاق، که یک چند به راجر حکمران صقلیه (سیسیل) پیوست، از اعضای همین خاندان است.

مآخذ: ابن‌اثیر، عزالدین، الکامل، بیروت، دارصادر، 1399ق؛ ابن‌تغری بردی، یوسف، النجوم‌الزاهره، مصر، وزاره‌الثقافه والارشادالقومی؛ ابن‌خردادبه، عبیدالله‌بن‌عبدالله، المسالک والممالک، به کوشش یان دخویه، لیدن، 1889م، صص 88، 89؛ ابن‌خلدون، عبدالرحمن، العبر، صص 25، 229؛ ابن‌رسته، احمدبن‌عمر، الاعلاق‌النفیسه، لیدن، 1891م، ص 357؛ ابن‌عذاری مراکشی، البیان‌المغرب، به کوشش راینهارت دزی، لیدن، 1848م؛ ابن‌عماد، عبدالحی، شذرات‌الذهب، مصر، مکتبه‌القدسی، 1350ق؛ ابوالفداء، اسماعیل، المختصر‌فی‌اخبارالبشر، بیروت، دارالمعرفه؛ ادریسی، ابوعبدالله، صفه‌المغرب (برگرفته از نزهه‌المشتاق)، لیدن، 1968م؛ اصطخری، ابراهیم، مسالک والممالک، به کوشش ایرج افشار، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1347ش؛ اصفهانی، ابوالفرج، مقاتل‌الطالبّیین، ترجمة سیدهاشم رسولی محلاتی، تهران، صدوق، 1349ش، ص 456؛ امین، حسن، دایره‌المعارف‌الاسلامیه‌الشیعیه، بیروت، 1393ق/1973م، 4/11؛ باسورث، کلیفورد ادموند، سلسله‌های اسلامی، ترجمة فریدون بدره‌ای، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1349ش؛ بلاذری، احمد‌بن‌یحیی؛ انساب‌الاشراف، به کوشش محمدباقر بهبودی، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1977م؛ بناکتی، داوودبن‌محمد، تاریخ، به کوشش جعفر شعار، تهران، انجمن اثار ملی، 1348ش؛ دایره‌المعارف اسلام؛ ذهبی، حافظ، العبر، به کوشش صلاح‌الدین منجد، کویت، 1963م؛ طبری، محمدبن‌جریر، تاریخ، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالسویدان، 1386ق؛ مسعودی، علی‌بن‌حسین، مروج‌الذهب، به کوشش یوسف اسعد داغر، بیروت، 1385ق، 1/185؛ مقدسی، احمدبن‌سهل، البدء والتاریخ، به کوشش کلمان هوار، پاریس، 1916م؛ مقدسی، محمدبن‌احمد، احسن‌التقاسیم، ترجمة علینقی منزوی، تهران، شرکت مؤلفان و مترجمان، 1361ش؛ مقری تلمسانی، احمدبن‌محمد، نفح‌الطیب، به کوشش اححسان عباس، بیروت، دارصادر، 1388ق؛ یعقوبی، احمدبن‌واضح، تاریخ، بیروت، دارصادر.
صادق سجادی

 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 1  صفحه : 364
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست